هنر زیبا چیست؟
از دیرباز در پاسخ به چنین سوالهایی، نظراتی بر این اصل که آثارهنری قابل تجربه کردن هستند،وجود دارد. اما در این خصوص سه مقوله مطرح میگردد: 1-هنر، 2-زیبایی شناسی، ۳-تجربهی زیباییشناسی.
در رابطه با خود هنر تعاریفی ارائه شده است که جای بحث و گفتگو دارد، به طور کلی در فلسفهی هنر و بررسی زیبایی شناختی، گاهی مفهوم زیبایی محور بحث را تشکیل می دهد و گاه هنر، کانون توجه قرار میگیرد، بطور مثال، افلاطون مفهوم زیبایی را مبنای تحلیل خویش قرار داد. اما ارسطو در کتاب بوطیقا مقولهی زیبایی را رها نموده و مفهوم هنر را پایه مطالعات خود قرار داده است.
در تعریف هنر این مساله اهمیت بسیار دارد که در هنر چیزی خلق می شود، بنابراین محصول آن از درون هنرمند نشات می گیرد. بنابراین می توان گفت چیزی که در طبیعت وجود دارد هنر نیست، زیرا وجود آن امری ضروری است و محصول خلق شده توسط هنرمند به تعبیری امری است ارادی، اما نمی توان گفت اثری که توسط شخصی تولید میشود هنر محسوب میگردد،گرچه هنر مستلزم تولید است. از دیدگاه ارسطو تولید ناشی از غریزهی صرف، هنر محسوب نمیشود، زیرا از به کارگیری قواعد و مهارتهای آگاهانه بر کنار است، اما در هنر، اثر بواسطهی دانایی و تجربهی آگاهانه به مقصود
میرسد. اما این نظر از دیدگاه من نمی تواند صددرصد درست باشد، زیرا در تولیدات صنعتی امروزی نیز دقت و مهارت و دانایی و قواعد دقیق وجود دارد، اما ما نمیتوانیم تولیدات انبوه ناشی از صنعتی شدن را هنر بنامیم.
بر عکس، محصولی که از غریزه و احساسات درونی انسان به نمایش در می آید و یا به شئ انتقال مییابد می تواند هنر تلقی گردد،
اما اینکه آیا هر شئ تولید شده و یا هر اثر خلق شده را میتوانیم هنر بنامیم، حتی اگر احساسات فرد در آن دخیل بوده باشد بحث دیگری است. به بیان دیگر
آیا هر اثر زیبایی هنر است و هر آن چه که نازیباست نمی تواند در حیطهی آثار هنری قرار گیرد؟ آیا با دیدن یک اثر هنری باید حس لذت طلبانه ای به مخاطب دست دهد؟ (البته این دیدگاهی است که سوفیستها راجع به هنر داشتند.) و آیا هنر باید موجب پالایش عواطف و همچنین باعث تفنن و لذت و افزایش کمال اخلاقی گردد؟ (دیدگاه ارسطو .) و یا اینکه هنر نوعی تقلید از طبیعت میباشد؟
از قرن هجدهم به بعد، با بحث و گفتگو در حیطه ی زیبایی شناسی و تشکیل محافل فلسفی در زمینهی زیباییشناسی و هنر و حضور نظریهپردازان در این دوره، مباحث جدیدتری مطرح گردید .به طور مثال یکی از بنیانگذاران زیبایی شناسی الکساندر یوهان بومگارتن (1714-1762) baumgarten بود. وی زیبایی شناسی را به عنوان یک رشتهی فلسفی مستقل اعلام کرد.
در مورد سوالاتی که در بالا مطرح گردید نظرات متفاوتی وجود دارد که در هر دوره توسط نظریه پردازانی توجیه میگردد و گاه نظرات جدیدتری توسط ایشان ارائه میشود.
اما مسالهای که برای بنده در این زمینه وجود دارد این است که آیا حقیقتا زیبایی با هنر مرتبط می باشد یا خیر؟
آیا میتوان هر اثر هنری را زیبا نامید؟ اگر اینگونه است پس نمیتوان اشیای زشت، ملال آور، مشمئز کننده و یا معمولی را جز آثار هنری به حساب آورد، اگر چه هرکدام از آنها میتوانند بیانگر احساسات درونی خالق آن باشند. به نظر بنده، خود مقولهی زیبایی چیزی نیست که بتوان به راحتی آن را تایید نمود،
زیرا اینکه چیزی زیباست یا خیر باز هم جای بحث دارد. آیا می توانیم همه بر این رأی همعقیده باشیم که فلان تابلوی نقاشی (فرضأ مونالیزا) زیباست؟ چرا که ممکن است برای عدهای زیبا و برای دیگری بدون هیچ احساسی و گاه زشت جلوه نماید .آیا تعریف ثابتی برای زیبایی وجود دارد که ما بر اساس آن بتوانیم اثری را زشت و یا زیبا بنامیم؟
من تصور میکنم که این مساله نسبی است و بستگی به سلیقهی مخاطب دارد، اگر چه مقولهی دیگری نیز در اینجا به اعتقاد من بسیار حائز اهمیت میباشد که تجربهی زیباییشناسی نام دارد. با این حال لزومی ندارد که تجربه ی زیبایی شناختی محدود به آثار هنری باشد ، ممکن است ما به طریقی غیر از طریق هنری مانند چشم اندازها ، غروب آفتاب و دریا ، اصوات و چهره انسانها متاثر گردیم و حس زیبایی به ما دست دهد که می تواند سروکاری با هنر نداشته باشد. در واقع تجربهی زیباییشناختی علیرغم رابطهی تنگاتنگی که با زیبایی و هنر دارد نه منحصرا مختص هنر است و نه مختص امر زیبا. هنر لزوما نه زیباشناختی است و نه لزوما زیبا. شاید بتوان اینگونه نتیجه گرفت که حتما یک اثر هنری زیبا نیست و میتواند از تجربهی زیباشناختی هم ناشی نشده باشد. اگر چه در بسیاری از موارد تجربهی زیباییشناختی بر احساس مخاطب و همچنین حس زیبایی وی تاثیر بسیار میگذارد، چرا که با دیدن و یا شنیدن آن اثر، احساسی از زیبایی را که درگذشته و یا در جایی تجربه نموده است برایش تداعی میگردد. در هر حال میتوان رابطهای بین زیبایی و تجربهی زیباییشناختی قائل شد، اما فاکتورهای دیگری در اینکه آیا شئی زیباست یا خیر دخیل میباشند. بنابراین نمیتوان عنصری را صددرصد زیبا نامید. این از دیدگاه من دلایل گوناگونی دارد،
مثلأ اینکه همهی انسانها نسبت به یک اثر، یک احساس را بروز نمی دهند مگر آنکه آن شئ دارای خصوصیاتی باشد که بصورت پارادایم و تعریفشده عناصر زیبایی را در خود دارا باشد. اینکه اشیایی زیبا هستند که مشاهدهی آنها لذتبخش باشد، میتواند بر این گفته تاکید نماید. اما عوامل دیگری بر زیبا بودن یا نبودن یک اثر میتواند تاثیر بگذارد.
عامل «بیغرضی یا فارغ از علقه بودن» که میتوان آن را رویکردی بیغرضانه قلمداد کرد که مخاطب در پی هیچگونه نفع شخصی در موضوع نیست. از این رو ناگزیریم که شئ را بر حسب ارزشهای خودآن در نظر بگیریم و نه در فایدهای که ممکن است در قبال آن عاید ما بشود . ایمانوئل کانت در نقد قوه حکم «کانت 1973»critique of judgement به تفصیل شرحی از مفهوم «فارغ از علقه بودن به خصیصهی مهم زیبایی شناختی پرداخته است. کانت که پیش از شوپنهاور میزیست در اندیشههای او تاثیر فراوانی به جای گذاشت.
نقد سوم او ،نقد قوه حکم ، با رهیافتی به موضوع از طریق آنچه خود کانت آن را «حکم ذوقی» می نامد به کندوکاو دربارهی آگاهی ما از امر زیبا میپردازد. یعنی به کندوکاو در خصوص آن نوع از حکم میپردازد که ما در مواجهه با امر زیبا صادر میکنیم. در این مبحث، کانت سخن خود را با بحث از این واقعیت آغاز میکند که آدمی احکامی از قبیل «این زیباست» صادر میکند، حال آیا چنین احکامی که توسط فرد صادر میگردد از مبنای موجهی برخوردارند یا
نه؟ خلاصه آنکه شخص از درک فلان شئ احساس رضایت و لذت می کند و از این رو حکم به زیبایی آن میدهد. این دقیقا همان چیزی است که آکوئینی مطرح کرده بود که زیبایی چیزی است که فرد با دیدن آن احساس لذت بکند، درست مثل زمانی که ما از تماشای منظره یا چشماندازی زیبا لذت میبریم و زیبایی آن را با هیجان ابراز میکنیم. از دیدگاه من این حکمی که فرد به زیبایی یک شئ یا اثر می دهد اکتسابی نیست بلکه در درون فرد وجود دارد که کاملا با احساس وی مرتبط است و رابطهای که در آن آدمی نسبت به اثر از لحاظ زیبایی شناختی واکنش نشان میدهد یک رابطهی شخصی است. ( اگرچه باز هم صددرصد نمی توانم شخصی بودن آن را اعلام کنم، به این دلیل که گاه سلیقهها و علایق بر اثر گذشت زمان و یا ظهور مد تغییر مییابد.) اما در همین شخصی بودن رابطه، عواملی تاثیرگذار است، عواملی مانند داشتن یک تجربهی همانند، وجود علقه و منفعت در فرد، سلیقه، ایجاداحساس لذت و بالعکس، که همهی اینها از فاکتورهایی هستند که تعریف مشخص و معینی ندارند چرا؟، در واقع نمیتوان ویژگیهای ثابتی را برای زیبایی برشمرد که نتایج آن برای تمامی انسانها یکسان باشد. اما سوالی که در اینجا مطرح می گردد آن است که چرا در بعضی از آثار خاص (به طور مثال پیکرهی موسی اثر میکلانژ) حسی از تحسین و لذت به مخاطبین دست میدهد؟ به بیان دیگر چرا با دیدن برخی از آثار، عکسالعملهای مخاطبین یکسان است؟ به طور مثال اکثر بینندگان پیکرهی موسی بر زیبا بودن آن اتفاقنظر دارند. آیا پارادایمهای مشخصی در ساخت این اثر و امثالهم رعایت شده است که اختلاف نظر مخاطبین را به حداقل رسانده است و یا به کارگیری مهارت و رعایت قوانین و قواعد خاص آن را بصورت اثری زیبا، شناسانده است؟