مونا ابوالقاسم‌زاده

هنر زیبا چیست؟

از دیرباز در پا سخ به چنین سوالهایی ، نظرا تی بر این اصل که آثارهنری قابل تجربه کردن هستند،وجود دارد.اما در این خصوص 3 مقوله مطرح می گردد:1-هنر،2-زیبایی شناسی،
3-تجربه ی زیبایی شنا سی.
در رابطه با خود هنر تعاریفی ارائه شده است که جای بحث و گفتگو دارد،به طور کلی در فلسفه ی هنر و بررسی زیبایی شناختی،گاهی مفهوم زیبایی محور بحث را تشکیل می دهد و گاه هنر، کانون توجه قرار می گیرد، بطور مثال، افلاطون مفهوم زیبایی را مبنای تحلیل خویش قرار داد .اما ارسطودر کتاب بوطیقا مقوله ی زیبایی را رها نموده و مفهوم هنر را پایه مطالعات خود قرار داده است.در تعریف هنر این مساله اهمیت بسیار دارد که در هنر چیزی خلق می شود، بنابراین محصول آن از درون هنرمند نشات می گیرد.بنابراین می توان گفت چیزی که در طبیعت وجود دارد هنر نیست ،زیرا وجود آن امری ضروری است و محصول خلق شده توسط هنرمند به تعبیری امری است ارادی، یعنی هنرمند در تولیداثر هنری نقش دارد.اما نمیتوان گفت اثری که توسط شخصی تولید می شود هنر محسوب می گردد،گرچه هنر مستلزم تولید است.از دیدگاه ارسطو تولید ناشی از غریزه ی صرف ، هنر محسوب نمی شود، زیرا از بکارگیری قواعد و مهارتهای آگاهانه بر کنار است ،اما در هنر، اثر بواسطه ی دانایی و تجربه ی آگاهانه به مقصود می رسد .اما این نظر از دیدگاه من می تواند جای شک و تردید را باقی گذارد ، اینکه ارسطو به این مطلب اشاره می نماید که تولید ناشی از غریزه صرف هنر محسوب نمی شود به این معناست که اگر اثری ،تماما زاییده ی غریزه ی صرف باشد نمی توان آن رااثری هنری نامید،در صورتی که آثاری از این طریق و صرفا بر اساس احساسات وعواطف غریزی و نه بواسطه ی آگاهی و دانایی خلق شده اند که در زمره ی آثار هنری قرار گرفته اندو اینکه آثاری نیز وجود دارند که تنها و تنها بر اساس دانایی و تجربه ی آگاهانه شکل گرفته اند و باز هم یک اثر هنری را بوجود آورده اند کاملا متین است ، مانند برخی از تولیدات صنعتی که دقت و مهارت و دانایی و قواعد دقیق در شکل گیری آن لحاظ شده است .اگر چه نمی توان تمام تولیدات انبوه ناشی از صنعتی شدن را اثر هنری نامید.اما چیزی که برخی از این تولیدات صنعتی را در زمره ی آثار هنری قرار می دهد،صرفا نمی تواند دانایی و آگاهی صرف باشد. هدف بنده از بیان این مطلب این نیست که دیدگاه ارسطو در رابطه با هنر و اثر هنری صحیح نیست،بلکه این است که یک اثر هنری تنها بواسطه ی تجربه ی آگاهانه و دانایی خلق نمی شود.چنانچه آثار زیادی در حالت سر مستی و بیخودی خلق می گردند که در حیطه ی آثار هنری جای می گیرند و این مساله ایست که از دیدگاه من تنها توسط ویژگی هایی مانند دانایی و آگاهی قابل توجیه نیست. اگرچه داشتن خرد و آگاهی در خلق یک اثر هنری نقش دارد ،اما نمی توان عنصری مطلق در تشکیل آن به حساب آید بگونه ای که ما آثاری را هنری بنامیم که در آن تنها این ویژگی ها وجود داشته باشد .در رابطه با خود هنر، ساده ترین و معمولترین تعریف از آن این است که بگوییم هنر تلاش و کوششی است برای خلق وآفرینش صور لذت بخش. زیرا همه ی هنرمندان نیتشان لذت بخشیدن است.این صور، حس زیبایی ما را ارضا می کنند و حس زیبایی زمانی ارضا می گردد که ما نوعی وحدت یا هماهنگی حاصل از روابط صوری را در ادراکات حسی خود دریافت کرده باشیم.اما در رابطه با زیبایی تصور می کنم که بهتر است اینگونه مطرح کنم که زیبایی پدیده ی متغیری است که در طول تاریخ بسیار گیج کننده بوده است. ما همیشه فرض می گیریم که هر آنچه زیباست ، هنر است و یا هنر همیشه زیباست و هر آنچه که زیبا نیست ، هنر نیست و زشتی نفی کردن هنر است.در واقع یکی دانستن هنر و زیبایی اساس همه ی مشکلات ما را در درک هنر تشکیل می دهد .بنابر این مساله ای که در رابطه با اثر هنری وجود دارد این است که آیا هر آنچه زیباست لزوما هنر می باشد و آیا زیبایی از ویژگی های اثر هنری است یا خیر؟زیبایی ،چنانچه اشاره کردم ،بطور کلی آن چیزی است که لذت بخش باشد و در نتیجه مردم ناچار هستند بپذیرند که سایر احساسهای جسمانی لذت بخش هم می تواند هنر بشمار رود ،زیرا زیبایی می تواند زیر مجموعه هنر محسوب گردد.همین مثالها شک و تردید من را در پذیرفتن تعریف هنر و زیبایی بیشتر می نماید.حس زیبایی را به هر طریقی که تعریف کنیم ، باید سریعا این را نیز اضافه نماییم که زیبایی امری است نظری و ذهنی و حس زیبایی پایه ی فعالیت هنری است.حال از دیدگاه کانت حکم به زیبایی یک چیز ،تایید لذتی است که از آن چیز نتیجه شده است بدون استفاده از شناخت مفهوم آن. بنابر این زیبایی به لذت و ادراک حسی وابسته اند نه به مفهوم سازی و شناخت علمی.در واقع زیبا آن است که لذتی بیافریند بدون دستیابی به بهره و سود و پایه وبنیان داوری ما که چیزی را زیبا یا زشت ارزیابی می کنیم از همان تصور ما که محصول ادراک حسی است ناشی می شود و هنگامی که چیزی را زیبا می نامیم ، حکمی می دهیم متفاوت از احکام منطقی و عقلانی.زمانی که می گوییم« این گل به نظر من زیباست» ،حکمی که داده ایم ذوقی است، اما زیبا یی شناسانه نیست . ما از احساس شخصی خودمان حرف می زنیم و حکمی کلی و همگانی نداده ایم.تنها احساس خودمان را بیان کرده ایم ،بنابر این ،این داوری استوار به سلیقه ی شخصی است.در واقع این گل به نظر شخصی من زیباست و اگر کسی آن را زیبا نداند ،هیچ یک از ما راهی برای اثبات نظر خود نداریم.چرا که داوری ذوقی خارج از قلمرو حکومت منطق قرار دارد. لذت بردن از تماشای گل نیز نمی تواند زیبایی آن را تایید کند ،زیرا لذتی که ما از وجود ابژه می بریم همان منفعت یا بهره ی آن است که در مورد داوری زیبا شناسانه هیچ کارآیی ندارد ،وقتی مساله بر سر زیبایی چیزی است ،دیگر در آن منفعت یافت نمی شود .ما با دیدن اشیا و احساس زیبایی از آن حکم به زیبا بودن آن می دهیم اما جالب اینجاست که نمی توانیم بطور معقول از آن دفاع کنیم،زیرا راه بحث و استدلال منطقی در امور ذوقی بسته است.از دیدگاه کانت مورد زیبا نمی تواند فقط برای من زیبا باشد ، در این صورت حکم من به زیبایی آن فقط مربوط به سلیقه ی من می شود در حالیکه امر زیبا برای همگان زیباست.بنابر این شخص ،اثر هنری را باید یکسره رها از غرض و منفعت آن زیبا بداند،یعنی آزادانه و بدون آنکه از طرف امیال و خواسته های خود زیر فشار باشد.در نتیجه ، این غیر شخصی بودن در داوری ، به ما اجازه می دهد که حکم خود را کلی بدانیم.در بالا اشاره کردم که از دید کانت حکم به زیبایی یک چیز تایید لذتی است که از آن چیز نتیجه شده است ، حال اگر به مفهوم و شناخت آن شی نیز دست نیابیم،دست کم از آن لذت برده ایم

به نظر می رسد که این با گفته های کانت درباره ی داوری زیبا شناسانه مطابقت نداشته باشد.. چراکه در جملات بعدی اشاره شده است ، لذتی که ما از وجود ابژه می بریم همان منفعت یا بهره ی آن است که در مورد داوری زیباشناسانه هیچ کارآیی ای ندارد.
در هر حال از نظر کانت ، حکم زیبایی شناسانه حکمی است که بدون دریافت منفعت و سود و بدون نظر و احساس روانی صادر گردد. حال آنکه زیبایی همواره احساس روانی و گاه اروتیکی را بر می انگیزد که ارتباط بسیاری با سود و بهره دارد و اگر هنرمندی با همین احساس وبردن لذت ، اثر خودش را خلق کند کار وی زیبا نخواهد بود؟ در حالیکه در خلق آن سود و منفعت وجود داشته است. چگونه می توان اثری را بدون احساس خلق کرد و نیز بدون احساس آن را زیبا نامید ؟ کانت معتقد است که حکم ذوقی حکمی است بر خاسته از احساس لذت از زیبا و به دلیل پیوند تنگاتنگ هنر و زیبایی به راحتی می توان تصور کرد که تجربه ی زیبایی تفسیری است از تجربه ی اثر هنری .حال آنکه این مساله مطرح می گردد که لزوما نمی توان اثر هنری را زیبا دانست که بخواهد لذتی از آن برداشت گردد. هنر لزوما نه زیبا شناختی است و نه لزوما زیبا. شاید بتوان اینگونه نتیجه گرفت که حتما یک اثر هنری زیبا نیست و گاه می تواند از تجربه ی زیبایی شناختی هم ناشی نشده باشد، اگر چه در بسیاری از موارد تجربه ی زیبایی شناختی بر احساس مخاطب و همچنین حس زیبایی وی تاثیر بسیار می گذارد، چرا که با درک آن اثر احساسی از زیبایی را که در گذشته و یا در جایی تجربه نموده است ، برایش تداعی می گردد .
با این حال از دیدگاه من، نمی توان ویژگی های ثابتی را برای زیبایی بر شمرد که نتایج آن برای تمامی انسانها یکسان باشد. چرا که عوامل متعددی مانند داشتن یک تجربه ی همانند ، وجود علقه و منفعت در فرد، سلیقه ،ایجاد احساس لذت و بالعکس در دادن حکم زیبایی شناختی دخیلند که از نظر کانت باید آن را حکم ذوقی نام نهاد تا حکم زیبایی شناسانه.از دید کانت ما زمانی می توانیم حکم به زیبایی شی ای دهیم که زیبایی آن را بدون هیچ فهم وشناخت قبلی وخواست و منفعتی درک کرده باشیم، یعنی اراده و میل مخاطب نمی تواند تاثیری بر داوری زیباشناسانه ی وی بگذارد ، در حالیکه شخصی که به موسیقی گوش می دهد دستخوش بی ارادگی نمی شود تا بخواهد از آن لذت ببرد بلکه این اراده ی خود آدمی است که در جذبه ی شنیدن این موسیقی اندک اندک محو می شود.شاید نقاشیهای سده های دوازدهم و سیزدهم میلادی که در سرسرای یک موزه ای در یک ردیف چیده شده باشند در نگاه اول کمترین تاثیری در ما نگذارد .اما این احتمال وجود دارد که در روزهای آتی ذهن انسان به هنگام مشاهده ی آنها سخت تحت تاثیر تصاویر، فرمها و رنگهایی در بیاید که قبلا گمان می رفته که کمترین تاثیر را در هنگام اولین رویت بر او نگذاشته بودند .این به آن معنی است که مخاطب در نگاه اول زیبایی این تصاویر را درک نکرده است و پس از چندین بار رویت کردن و حتی آگاهی از آنها ،آن را زیبا پنداشته است.در هر حال ما در انتقال حس زیباشناسانه سه مقوله را خواهیم داشت.
1-هنرمند 2-اثر هنری 3-مخاطب
مخاطب از نظر من به شخصی اطلاق می شود که اثر هنری را تجربه می کند ، حال چه با چشم ،چه با گوش و چه با مجموعه ای از این حواس. از نظر کالینگوود ، جوهره و ذات فعالیت هنری ، شکل دادن به احساس خام و اولیه ی هنرمند است و اثر هنری حالتی ذهنی است که محصول شکل یافته ی این فر آیند است .حال از نظر تولستوی هنرمندان دقیقا می دانند که چه تجربیاتی

را می خواهند منتقل کنند و از نظر کالینگوود احساسات هنرمند پیش از ایجاد اثر هنری کاملا برای خود او معلوم و مفهوم نیست .
اگر بخواهیم دیدگاه تولستوی را مبنای خلق آثار هنری قرار دهیم ، به این ترتیب که فرض را بر آن بگذاریم که هنرمند کاملا از خلق اثر خود آگاه است ،بنابر این سعی در انتقال مفهومی دارد که از پیش برای خود هنرمند تعریف شده و حکم به داوری زیبایی شناختی آن نیز داده است،در این صورت می توان پذیرفت که مخاطب نیز می تواند به همان سرعت مفهومی از زیبایی شناختی آن اثر را درک کند و حس هنرمند مستقیما به مخاطب انتقال یابد تا همان مفهوم لذت و زیبایی از آن برداشت گردد.این مساله با عامل بی غرضی که کانت در کتاب نقد قوه ی حکم مطرح کرده است، از
دیدگاه من در تعارض است.چرا که هنرمند عامدانه و با غرض و اراده و میل سعی در خلق اثر خود دارد و به لحاظ آنکه در خلق آن اثر اراده وخواست دخیل بوده است طبعا در برداشت مفهوم اثر در مخاطب ، چنین احساسی انتقال می یابد ، بنابر این اگر بخواهیم نظریه ی کانت را در این زمینه لحاظ کنیم به نظر می رسد که اثر خلق شده نمی تواند زیبا باشد .اما اگر بر اساس نظر کالینگوود مبنا را قرار دهیم که احساسات هنرمند پیش از ایجاد اثر هنری به صورت کامل بر خود هنرمند مفهوم و آشکار نیست،در این صورت مخاطب به سادگی نمی تواند اثر خلق شده را دریابد و در نخستین احساس که از رویت آن اثر بدست می دهد می تواند آن را زشت یا زیبا تلقی کند ،شاید این همان تعبیر کانت از حکم زیبایی شناسی در فارغ از علقه بودن باشد .بدون فهم و درک از آن و ایجاد حس زیبایی در مخاطب.حال این مساله مطرح می گردد که حقیقتا شخصی که با اراده و میل خود دست به ساخت یک اثر هنری می زند ،تنها به آن علت که اثرش را برای لذت جویی و میل و علاقه ی خود خلق کرده است ،هنری زیبا نمی آفریند؟شاید در دستگاه زیبایی شناسی کانت این مهمترین نکته ای باشد که برای شخص من غیر قابل درک ونامفهوم باقی مانده است.البته فرآیند تفکر در خلق اثر هنری در زمانی به اوج خود می رسد و به حالت نا خودآگاه تاثیراتی بر ذهن می گذارد تا هنرمند کار آگاهانه ی خود را بر ایده ی اولیه و خام خود انجام دهد ، در این میان هم الهاماتی نیز بر کار هنرمند تاثیر می گذارد تا کار به پایان رسد و نتیجه اثری است تلفیقی از ذهن خودآگاه و ناخودآگاه.اثر هنری نیز غالبا توصیف احساسات یا احوال اشخاص است که برای تمامی مخا طبین این احوالات ملموس می باشد .بطور مثال اگر منتقدی بگوید که گوئرنیگا احساسی شاد را به وی انتقال می دهد نتیجه می گیریم که او اشتباه کرده است.این خصلت های بیان شده ،خصایص آثار هنری هستند.اما آیا این خصایص در آثار هنری جنبه ی زیبا شناسانه دارند یا خیر؟اینکه مخاطب با تماشای اثری که وی را محزون می نماید می تواند در حکم زیباشناسانه ی آن تاثیر بگذارد؟به نظر می رسد که تا حدی تاثیرگذار باشد ،منظور از تا حدی آن است که نمی توان در این زمینه نظری صد در صد و قاطع اعلام کرد.البته بر طبق نظر کانت، اگر چنین تاثیری خواهد گذاشت آن نظر اصلا زیبا شناسانه نخواهد بود.با توجه به نظر کانت اعلام یک رای زیباشناختی از اثر به سادگی امکان پذیر نیست ، بنابراین تعداد بسیاری از مخاطبین نخواهند توانست نظری زیباشناسانه اعلام دارند و تنها می توانند نظر ذوقی خود را بیان نمایند، چرا که درک این احساس امری است ذهنی و هرگز قطعیت نخواهد داشت و نمی توان آن را چون قوانین ریاضی اثبات نمود.به هر صورت یک اثر در صورتی اثر هنری است که به قصد ایجاد تجربه ی زیبا شناختی در مخاطب ساخته شده باشد. هنگامی که در یک نگارخانه یا موزه سیر می کنیم و به تابلو ها و مجسمه ها می نگریم و به برخی از آنها فکر می کنیم یا به یک تالار کنسرت می رویم و موسیقی گوش می دهیم ، حالی را تجربه می کنیم که با تجربه ی ما از خواندن یک تفسیر سیاسی ،خرید خوارو بار،مسافرت درون شهری ، پر کردن فرم پذیرش دانشگاهی و بسیاری دیگر از فعالیت های شخصی و اجتماعی وکارهای روزمره ی زندگی متفاوت است.آثار هنری، هرچندبسیار گوناگون و متنوعند، اما در برخورد با آنها حالت ویژه ای را می یابیم که می توانیم آن را به نوعی مراقبه تعبیر کنیم. تجربه ی زیبایی شناختی همین تامل است که خود هدف خودش است و تجربه ای بی غرض و فارغ از تعلق است.بدون شک آثار هنری ، حالات عاطفی در ما ایجاد می کنند،همچنین احساساتی که آثار هنری در ما بوجود می آورند و برای ما عمیقا ارزشمند هستند ،تفاوت زیادی با آن احساساتی دارند که در بستر نازیباشناسانه تجربه می شوند و ما برای آن دسته از آثار هنری که عواطف و احساسات ما را به طرق گوناگون غنا می بخشند ارزش قائل می شویم. بررسی و ارزیابی نظریات مربوط به تجربه ی زیبایی شناختی و هنر زیبا این است که این تجربه به
هیچ وجه دارای مشخصه ی معین و واحدی نیست و به نظر می رسد مساله از این قرار است که انسان هر چه بیشتر به مبحث زیبایی در هنر و مقوله هایی از این دست می پردازد،از یکایک نظریات مطرح شده درباره ی آن دلسرد می شود .به نظر نمی رسد که هیچ نظریه ی واحدی
بتواند از پس توصیف آن برآید. شاید این به آن علت باشد که زیبایی شناسی مفهومی است که ارتباط مستقیم با تاریخ، فرهنگ و فلسفه دارد.ما هم چاره ای نداریم جز اینکه نظریات قبلی را از زاویه ی دیدی مورد ملاحظه قرار دهیم که آثار هنری پیش رویمان قرار می دهد و لازم به ذکر است که مرزهای مطالعه ی مفاهیم زیبایی شناسی همواره در حال گسترش است و برخی معتقدند که نوشته های محققان زیبایی شناسی به سرعت بوی کهنگی پیدا کرده و از آب و تاب می افتد.
با وجود این ، برخی از موضوعات در پرتو نظرات تازه در خصوص هنر و زیبایی و احساس در حال تغییر و تحول هستند و به حضورشان ادامه می دهند تا راهگشای نظریاتی جدید گردند.

منابع مطالعه شده در این باب
1-مطالب بیان شده در کلاس ( بویژه مباحث کانت و هگل )
2-حقیقت و زیبایی.درس هایی از فلسفه ی هنر.بابک احمدی.
3-معنی هنر.هربرت رید.ترجمه ی نجف دریابندری.
4-فلسفه ی هنر و زیبایی شناسی.نقد هنر.کالین لایس.ترجمه ی امیر مازیار و امیر نصری.
5-فلسفه ی تحلیلی هنر.دکتر علی رامین.
6-اشاره ای به زیبا شناسی از منظر پدیدار شناسی.دکتر محمود خاتمی.
7-گزیده ی زیبا شناسی هگل.دکتر محمود عبادیان.
8-هنر،احساس و بیان.روبرت ویلکینسون.ترجمه ی امیر مازیار.
9-فلسفه ی هنر ارسطو.دکتر محمد ضیمران.
10-هنر در نظر افلاطون.سعید بینای مطلق.
11-دیالکتیک برون و درون.پدیدارشناسی خیال.گاستون باشلار.ترجمه ی امیر مازیار.

Unless otherwise stated, the content of this page is licensed under Creative Commons Attribution-ShareAlike 3.0 License