مینا حسن‌زاده

رابطه ی صنایع دستی با مدرنیسم:

تحلیل نظری درباره ی صنایع دستی امری آسان و در عین حال دشوار است. سهل است زیرا ما در زندگی روزمره خود به گونه ای پیوسته با این صنایع سر وکار داریم و محیط زندگیمان با انواع فرش،سفال،اشیای زینتی،جواهرات،آثار هنری خوشنویسی و بسیاری از چیزهای دیگر آکنده شده است.از اینرو صنایع دستی برای همگان امری است کاملا آشنا و ملموس،چنان که گویی این صنایع نیازی به شناساندن و تلاش برای فهمشان ندارند و هرگونه توضیحی در این زمینه بیانی بدیهی به نظر آید.اما ازسوی دیگر،تحلیل و توضیح این صنایع بسیار دشوار وممتنع است زیرا متأسفانه دانش اندکی درباره ی صنایع دستی در اختیار ما قراردارد.
منظور از تحلیل نظری، تبیین نسبت های ممکن است میان صنایع دستی با مجموعه تحولاتی که انسان و جامعه ی امروزی تجربه کرده است. این که به راستی چرا صنایع دستی راباصفات:سنتی، قومی ومحلی می نامیم؟ چه چیزی این صنایع را از صنایع دیگر متمایز می سازد؟ چگونه تحولات اجتماعی و روندهای کلان تغییرات اجتماعی براین صنایع تأثیرگذاشته یا از این صنایع تأثیر پذیرفته اند؟ این ها پرسش هایی است که برای فهم صنایع دستی باید بررسی شده و پاسخ داده شوند.
در یک جامعه ی سنتی صنایع دستی دارای ارزش های استفاده وکاربردی هستند، یعنی مردم این صنایع را به دلیل فایده های عملی و نیازهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خود بکار می برند. اما در جامعه ی مدرن، این صنایع بیشتر دارای «ارزش نمادین»است، با تحول دوره ی مدرن به پسامدرن، صنایع دستی هر دو نوع «ارزش استفاده» و«ارزش نمادین» را به دست می آورند.
درباره ی ایران نیز باید گفت که جامعه ی ما در«دوره ی گذار» به سر می برد،این مسئله محصول عدم تبیین نظری در صنایع دستی است و ما فاقد مکتب نظری هنری در تمدن ایرانی هستیم وتمدنی که فاقد مکتب باشد نمی تواند آن چه راکه دارد،تعریف و تبیین کند. به همین دلیل یا اصالت هایش مورد تاراج یا تبدیل وتحریف واقع می شود. اما در سنت هنری غرب ، از بحث های جدی و عمیقی که هومر و…در رببطه با تخنه دارند و از تصویرگری هنری که مثلا هومر در ذکر و نقش هایی که بر سپر آشیل وجود دارد و بعد از آن بحث هایی به شدت فنی به معنای واقعی کلمه، مثلا گرگیاس سوفسطایی دارد، یک سابقه ی سه هزار ساله از نقد هنر و فلسفه ی هنر را مشاهده می کنیم. در عوض شرق فاقد این معنا ست، به همین دلیل یادر معرض تاراج است یا این که نمی تواند از خودش دفاع کند. وقتی جوهری ترین گوهرها را هم داشته باشد برای حفظش نیاز به معرفت دارد. ما نیازمند درکی از صنایع دستی و جایگاه و نقش آن در طی چند سده اخیر از هنگام ظهور مدرنیته تا به امروز هستیم.
صنایع دستی مانند دیگر پدیدهای فرهنگی دارای ابعاد تاریخی، زیبایی شناختی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است و با توجه به ماهیت و رویکرد کل نگر در علم مردم شناسی لازم است که تمام ابعاد صنایع دستی به نحو همزمان در نظر گرفته شوند تا امکان تحلیل مردم شناختی

این صنایع فراهم آید. صنایع دستی دارای اسامی و مفاهیم مترادفی مانند صنایع قومی، صنایع سنتی و صنایع ملی است.همه این مفاهیم مترادف، دارای بخشی از وجوه صنایع دستی است.
مفهوم صنایع دستی یک مفهوم مربوط به دنیای مدرن است و در دوره ما قبل مدرن مفهوم صنایع دستی وجود نداشته است،چرا که وسایل و آثاری که ما امروزه صنایع دستی می نامیم، در قدیم – یعنی در دوره سنت - صنعت رایج و مورد استفاده بوده است. مفهوم صنایع دستی به منزله نوعی ”مفهوم مستقل“ وقتی ظهور میکند که صنایع جدید و تکنولوزی ماشینی شکل می گیرد. حتی امروزه نیز در جوامع کوچک و دور افتاده که کمتر دستخوش تغییرات صنعتی مدرن شده اند، از صنعت همان صنایع دستی را فهم می کنند و مفهوم صنایع جدید برای آنها چندان شناخته شده نیست. لذا مفهوم صنایع دستی در مقابل صنایع ماشینی شکل می گیرد و به دوره مدرن تعلق دارد، منظور ما از دوره مدرن دوره ای است که با عنوان عصر روشنگری و انقلاب صنعتی شناخته می شود. همانگونه که مفهوم طب سنتی در مقابل طب مدرن یا دانش های سنتی در مقابل دانش نوین و یا ادبیات فولکلوریک در مقابل ادبیات رسمی قرارمی گیرد،می توان مفهوم صنایع دستی را نیز در مقابل صنایع جدید فهم کنیم.
«یکی از تمایزاتی که عالم هنر قائل شده تمایز میان هنر و صنایع دستی است. تحلیل فمنیستها از این قضیه این است که نه تنها میان هنر و صنایع دستی گسستی به وجود آمده بلکه در این بین بحث سلسله مراتب هم مطرح شده و هنر شأنی برتر و ذاتا ارزشمندتر نسبت به صنایع دستی به دست آورده است. به این ترتیب،در هنرهای نازل تر،یا صنایع دستی_یا هنرهای تزئینی_ به فعالیت فکری چندانی نیاز نیست ودراین گونه هنرها باید بیشتر به فکر تقویت مهارت های دستی بود..»(1)
«هنر در آغاز به معنی «فن» بود و در اروپای پیش از رنسانس این اصطلاح عموما به محدوده یی از فنون اطلاق می شد که امروز اصطلاحا به آن ها «صنایع دستی» یا «ماشینی» می گویند؛ این قائده زمانی استثنا می یابد که صفت آزاد (liberal ) به هنر افزوده می شود. و مراد از آن نوعی هنر بود که مشخصا توسط افراد یا شهروندان آزاد انجام می شود. بدین ترتیب در این زمان هنرها به هنرهای آزاد که فاقد جنبه ی سودآوری بود و هنر ماشینی که درآمدزا بود، تقسیم شد، تقسیمی که تقریبا مشابه با جدایی کار فکری و کار یدی متعاقب آن بود در دوره ی رنسانس اصطلاح هنر به تدریج واجد برخی از مفاهیم مدرن خود شد؛ یعنی چیزی که ماحصل یک فعالیت کاملا تخصصی و هوشمندانه بود ونیز خود آن فعالیت. » (2)
بنا به نظر آنتونی گیدنز و بسیاری از صاحنظران مدرنیته، سال۱۸۰۰ را میتوان آغاز دوره مدرن دانست. از قرن نوزدهم تا به امروز هر قدر که صنایع جدید اهمیت یافته و گسترش میابد به همان نسبت مفهوم صنایع دستی به عنوان نوعی از صنعت،هویت و استقلال پیدا می کند، که محتاج نوآوری است .نوآوری که در صنایع دستی دنبال می شود در نفی سنت ها حاصل نمیشود بلکه باید آنها را نقد کرده وکمی فاصله گرفت؛ فاصله ای که فرصت بازشناسی سنت را فراهم می سازد. با
1_بریس گات، دانشنامه ی زیبایی شناسی، تهران، فرهنگستان هنر،1384،ص325
2_مایکل کلی، دایره المعارف زیبایی شناسی، تهران ، مرکز مطالعات و تحقیقات هنری، 1383، ص380

چنین فرایندی است که نحوه ی شناخت و طرز برخورد ما با سنت ها نسبت به نسل های قبلی متفاوت خواهد شد. دستیابی به چنین تفاوتی بی تردید خود، نوعی نوآوری است. تحت چنین نگرشی است که می توان صنایع دستی را هم از دیدگاه زمان خود (زمان خلق اثر) مورد کنکاش قرار داد و هم به یک داوری مبتنی بر ارزش تاریخی دست یافت.
«فردریش نیچه»(1)، هسته ی اصلی مدرنیسم را به نحوی غیرمنتظره و در قالب چنین جمله ای بیان کرده است:«آدمی برای خلاق بودن باید راه فراموش کردن را بیاموزد. انسان برخلاف جانوران موجودی است که گذشته را به یاد می آورد، اما حاصل این یادآوری تنها پشیمانی است. خلاقیت مستلزم گسست از گذشته و قیودی است که گذشته بر خودانگیختگی هنری تحمیل می کند.»
درهمین راستا «رولان بارت» (2) می گوید:«مدرن بودن، یعنی علم به آن چه دیگر ممکن نیست.»
آنچه مسلم است این که در د وره سنت، ارزش کاربردی صنایع دستی بیش از ارزش نمادین آنها بوده است، البته این عبارت، به معنای استقلال صنایع دستی از عرصه فرهنگ،سیاست و قدرت نیست بلکه به معنای آن است که وجوه نمادین حک شده بر روی اشیا و صنایع دستی دردوره سنت به دلیل عدم تفکیک پذیری نمادی و تقسیم کاراجتماعی بوده است در نتیجه نه تنها صنایع دستی بلکه هر کالایی در این دوره با نظام جهان شناختی و باورهای مذهبی درهم آمیخته و همراه است و مقوله هنر،دین،اقتصاد و فرهنگ از یکدیگر قابل تفکیک نیست.
در دوره سنت، صنایع دستی مانند سایر اشیا با شیوه زندگی انسان ها درآمیخته بودند و از اینرو، ادیان،افکارآخرت گرایانه و سایرایدئولوژی ها اعم از ایدئولوژی سیاسی،اعتقادی و مذهبی رنگ و نشان خود را بر روی صنایع دستی حک نموده و امروز ممکن است این برداشت را داشته باشیم که در گذشته ارزش نمادی صنایع دستی بیشتر بوده است. اگر در دنیای مدرن شاهد روش ها و گونه های مختلف برای نمادی کردن اشیا و ابزار و صنایع دستی هستیم این به آن معنا نیست که در گذشته نیزارزش نمادی و آیینی، تفوق بر ارزش های کاربردی داشته است بلکه بلعکس به دلیل غلبه ارزش کاربردی صنایع دستی در دوره سنت، همچنان شاهدیم که این صنایع کمتر ازمبانی و ریشه های سنتی خود فاصله گرفته اند و کمتر دستخوش تغییرات دنیای مدرن شده اند و شاهدیم که اشیا و کالاهای سنتی نه به مثابه لوازم دکوری و آرایشی و نه به مثابه اشیای فرهنگی خـــــاص بلکه به مثابه ابزار زندگی تلقی می شوند و صنایع دستی در واقع منبع تو لید خدمات و تولید ثروت بوده اند. در یک نگاه کلی می توان گفت،نه فقط صنایع دستی بلکه هنرعامیانه، فاقد تولید گر و هنرمند شناخته شده ای است، هر تولید کننده ای متاثر از شرایط اجتماعی،چیزی به آن می افزاید و آنرا زنده نگاه می دارد. لذا باید گفت همه مردم در تولید هنرعامه نقش دارند، و همین نکته یعنی پیوند میان صنایع دستی و روح یک قوم، شکل دهنده هویت و شخصیت صنایع دستی است، درست بر خلاف صنایع ماشینی که سازنده و آفریننده آن، افراد معینی هستندونام اثر آنها درتاریخ علم و تکنولوزی ثبت شده است،به تعبیر دیگر صنایع دستی مستقیما محصول تاریخ و فعالیت های تاریخی و محصول تجربه جمعی یک قوم و ملت خاص می باشد اما صنایع جدید اگرچه با شرایط اجتماعی نسبت و روابط گوناگونی دارد اما از لحاظ منشا پیدایش و تولید متفاوت است، تا آنجا که ماشین جای انسان می نشیند.

نکته دیگر در تقابل صنایع دستی و صنایع جدید، آغشتگی صنایع دستی با ویزگی های محلی و بومی است، اگرچه صنایع جدید تاحدودی از ارزش ها و فرهنگ جامعه تاثیر می پذیرد اما کمتر حامل ویزگی ها و نمادهای قومی و ملی است. ما کمتر ملتی را می شناسیم که هویت و نمادهای خود را در غالب صنایع جدید تعریف کنند .

ویژگی دیگری که می توان برای تقابل صنایع دستی و صنایع جدید ذکر کرد، ویژگی معناپذیری صنایع دستی است، این صنایع به دلیل آنکه با ایدئولوژی وشرایط جغرافیایی محیطی یک جامعه رابطه نزدیک دارند در نتیجه به سهولت می توانند انبوهی از باورها،ارزش ها و ویژگی های فرهنگی محیط را با خود حمل کنند و به این طریق قابلیت تاویل پذیری و تفسیر شدن پیدا می کنند،این به آن معنی نیست که صنایع جدید فاقد معنی هستند بلکه به این معنی است که صنایع جدید بیش از آنکه به یک قوم و ملت خاص تعلق پیدا کنند تلاش می کنند جهانی باشند تا مورد پسند همه ملت ها قرار گیرند و بتوانند به بازارهای جهانی دست پیدا کنند، در نتیجه ما از صنایع جدید کمتر انتظار معنی پذیری و تفسیر بومی داریم،ما ممکن است بتوانیم به راحتی در باره یک شی سنتی از جنبه های زیبایی شناختی و یا ایدئولوژیک مطالب زیادی بیان کنیم چرا که این اشیا حاملان و انتقال دهندگان میراث فرهنگی و انتقال دهنده سرمایه فرهنگی محیطشان به شمار می آیند.
اگر جایگاه صنعتگران این دو صنعت مورد بررسی قرار گیرد، به این مهم می رسیم که . در دوره سنت، صنعتگران و پیشه وران (مولدان و عرضه کنندگان محصولات صنایع دستی) جایگاه پر اهمیتی داشتند و اگرچه همتراز طبقات حاکم و مالکان، نظامیان و روحانیان نبودند اما از منزلت، قدرت و ثروت نسبی برخوردار بودند. با ظهور عصر مدرن و طرد شدن و حاشیه قرار گرفتن سنت، صاحبان صنایع دستی بتدریج جایگاه اجتماعی و اقتصادی خود را از دست دادند. از اینرو مولدان و صاحبان این صنایع اغلب قشرهای کم درآمد، فاقد قدرت و منزلت اجتماعی گردیدند. در دوره پسامدرن با ظهور تحولات و تغییرات اجتماعی که منجر به نقد مدرنیسم و مدرنیته شد، و با اهمیت یافتن فرهنگ و بسط فرایند «فرهنگی شدن» و اهمیت یافتن مجدد سنت، مجددا صنایع دستی صاحب قدرت و جایگاه گردید.
در تقابل صنایع دستی با صنایع جدید نکته دیگری که قابل اشاره است موضوع حجم تولید صنایع دستی است. صنایع دستی از نظر حجم تولید و ساخت و ساز بسیار محدود، کم تعداد و منحصر به فرد می باشد و این منحصر به فرد بودن باعث می شود که کارکردهای متمایزغیراقتصادی یعنی
کارکردهای فرهنگی و اجتماعی داشته باشد درست بر خلاف صنایع ماشینی که تو لید و مصرف آنها به صورت انبوه است. اما در این دوره اخیر صنایع دستی، هم به مثابه«کالای اقتصادی»و هم به مثابه«کالای نمادین»، واجد ارزش های مادی و نمادین گردید و اعتبار گذشته خود را بگونه ای متفاوت به دست آورد. امروز شاهد هستیم که بازار اجتماعی و اقتصادی گسترده ای برای محصولات صنایع دستی شکل گرفته است.
از طرف دیگر صاحبان صنایع دستی می توانند به کمک تکنولوژی های پیشرفته روز مصنوعات دستی را به کمک ماشین های صنعتی جدید بصورت انبوه و ارزان تولید و بوسیله شبکه های مدرن توزیع کالا مانند فروشگاه های زنجیره ای و شرکت های ملی و فراملی تجاری در اختیار مشتریان قراردهند. در این شرایط جدید که می توان کالای تاریخی، هنری، بومی و سنتی را در هر گوشه ای از دنیا به قیمت مناسب خریداری کرد، طبیعی است که صاحبان این صنایع نیز بتوانند از قدرت، ثروت و منزلت مناسبی برخوردار باشند.
این مسئله تأثیر بسزایی در شکل گیری نوع جدیدی از هنر داشته است ، هنری مختص جوامع توده ای وصنعتی. «وا لتر بنیامین» (1) شاخص ترین فردی است که تفسیری بر تأثیرات بازتولید انبوه بر هنر ارائه کرده است. بنیامین معتقد بود که امکان باز تولید سریع و انبوه آثار هنری ماهیت هنر را تغییر داده و با زدودن دو کیفیت یگانگی و دسترس ناپذیری آن، هاله ی مقدس گرداگرد آن رامحو کرده است.
صنایع دستی به تبع بستری که در درون آن در جریان دارد، تاکنون وبه تنهایی نتوانسته به جایگاهی در خور دسترسی پیدا کند. آن چه مسلم است؛ تمدن راه خود را می گشاید و نمی شود گفت که چه چیزی لازم دارد وچه چیزی لازم ندارد. مدرنیسم، در ذات خود حرکت و پویایی دارد و این پویایی به سوی آینده است و در ارتباط ناگزیر ما و جهان ، فن آوری مدرن و ظواهر آن می آیند و بر هنر های مختلف تأثیر گذارمی گذارند. جهان امروز، هر کس را که ازریشه ها بریده و بی اصل و ننصب شده باشد، بی تردید حذف می کند و نادیده می گیرد، باید در متن تمدن خود به جوشش و کوشش پرداخت، راه دیگری قابل تصور نیست.
آن نوع ازسنت گرایی که به گذشته ها می چسبد وتغییر بر نمی تابد، مردود است. همان طور که بریدن از ریشه ها و روی آوردن به دیگری نیز باطل محسوب می شود.
یکی از نشانه های توسعه یافتگی انسان این است که دائما افکار جدید تولید کند و به کار گیرد، یعنی؛ خلاق و نوآور باشد، زمینه ومحور خلاقیت و وجود اطلاعات کافی است تا بتوان اطلاعات را با هم دیگر ترکیب و مجموعه های جدیدی را ساخت که کاربرهای تازه ای داشته باشد.

Walter Benjamin، (1892-1940)، فیلسوف، زیبایی شناس و منتقد ادبی آلمانی
Friedrich Nietzsche، (1844-1900)، فیلسوف آلمانی
Roland Barthes،(1915-1980)، نویسنده، منتقد ادبی و فرهنگی فرانسوی

منابع و مأخذ:

1_گات، بریس، دانشنامه ی زیبایی شناسی، گروه مترجمان، تهران، فرهنگستان هنر،1384
2_کلی ، مایکل، دایره المعارف زیبایی شناسی، گروه مترجمان، تهران، مرکز مطالعات و تحقیقات هنری، 1383
www.aftab.ir

Unless otherwise stated, the content of this page is licensed under Creative Commons Attribution-ShareAlike 3.0 License